بهمپس

ساخت وبلاگ
به سمتی حرکت میکردممیخواستم میانبر بزنم اریب که زودتر برسمچیزی نمیدیدم، و فک کنم افتان و خیزان میرفتمبه یک بزرگراه رسیدم عرضش رو خزیده میرفتم و چیزی نمیدیم، هر لحظه انتظار این رو داشتم که یه ماشین منو بزنه، البته خلوت بود و من به سختی سلامت مسیر رو طی کردمپلان۲از اینجا به بعد مادرم با من بود او میگفت برای آرامش دل یا خلوت بریم پارک فلانجا... منم گفتم از اینوره و مادزم گفت از اون وره و اول رفتیم اون سمتی که من میگم بعد فهمیدم مادرم جای دیگه رو میگه و سپس رفتیم اون سمتبا اتوبوس شهری با مدیریت شهری مزخرفرسیدیم من از یک در دیگه پیاده شدممادرم رو گم کردم، پیدایش کردمزیر پلی بودیمشبیه میدان ولیعصر تهران بودرفتیم داخلپر از المان های خاص یادم نیست الملن ها نورانی بود شبیه هلال و ... آنطرف طر گیاهان عجیب رنگی در مایه های خردلی ، نمیدونم مادرم گفت سمی اند با تیغ دارند... من هم رفتم بررسی کنمپلان ۳خانم الهام حامد ، یه رشته استوری و نظر سنجی گذاشته بود و من توش نقاشی میکردم (مثلا جواب میدادم) ایشون انتها گله کرد که چرا مردم کاری نمیکنند و تا وقتی اینگونه هست وضع ما همینه و چرا ور یک نظر سنجی ساده شرکت نمیکنندمن شرکت کرده بودم رفتم درست کنم دیدم گزینه گوشیم کار نمیکنه فیسبوک بودبرادرم دید و گفت این گزینه خرابهو یه لحظه لرزه به تنم افتاد که اگه برادرم فیسبوک بلده ، نکنه فیسبوک داره بهمپس ...
ما را در سایت بهمپس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6behmaps15 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 15:33